خدایا عاشقت هستم
پرده را کنار می زنم و از پشت پنجره غبار گرفته نگاهم به کوچه است............
نگاهم به رهگذر خسته ای ست که از درون گل و لای کوچه می گذرد...................
درخت پیربرگهایش را به نشانه خداحافظی و بدرقه سایه ای تنها تکان می دهد و دست
نوازشش را بر سر کوچه می کشد........................................
ابری تنها تر از کوچه اشکهایش را بر سر درختان می ریزد.....................
تن خسته سنگ فرشهای کوچه کمی جان می گیرند و گنجشک ها از ته دل می خندند.........
اما هنوزهم............ غبار بر چشمان پنجره باقی است............
پنجره چشمهایش را می گشاید.........................
اما هنوز هم کوچه تنهاست و درخت پیر تنها تر از همه............
و پنجره تنها تر از درخت
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در 3 / 8 / 1389برچسب:, ساعت
8:43 توسط پژمان| نظر بدهيد |
Design By : Mihantheme |