خدایا عاشقت هستم

برای من همیشه تو شروع یک ترانه ای

تو عاشقی،تو عشق من،تو یار جاودانه ای

تو در خیال من پر از بهانه های تازه ای

تو چون بهار سبزی و پر از گل و جوانه ای

تو را نگاه می کنم پر از نشاط می شوم

هجوم یک خیال بکر به ذهن شاعرانه ای

نهایتی ندارد آن نگاه پر حرارتت

تو از بزرگی خدا برای من نشانه ای

اگر چه باز لبت به حرف تازه نشکفد

سروده ای به هر نگاه تو شعر عاشقانه ای

نوشته شده در 9 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 16:20 توسط سهیلا| |


می نویسد از تو دانی او چه حالی می شود

لحظه هایش با تو دیگر لاابالی می شود

شکل اندامت درون قهوه فنجان هنوز

فال می گیرد دلش حال به حالی می شود

می رود در کوچه های شهر قلبت یک شبی

ساکن آنجا دلش از آن اهالی می شود

تا که لب بگشایی و گویی که دوست دارمت

آن نگاهش روی لبهای تو خالی می شود

از زمان رفتنت با آنکه چندین ساعت است

دوری تو با دل او ماه و سالی می شود

نوشته شده در 9 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 16:11 توسط سهیلا| |

بعد از مدتها برگشتم

سلام رفيق قديمي

خوبي؟

دوباره اومدم باهات حرف دارم

خيلي حرفا

ميدونم كه فراموشم نكردي

ميدونم هنوز يادته

شايد رابطمون مثل قبل نباشه

شايد ديگه اون رفاقت قبل رو نداريم

ولي بازم باهات حرف ميزنم

خيليها تو اين مدت به من ايراد گرفتن

گفتن اون خداست

هر كاري كنه حكمتي داره

حرفهاي قديمي خودمو بهم تحويل دادن

خواستن پا در ميوني كنن تا آشتيمون بِدن

نميدونم ولي چرا ازت خيلي دلگيرم

يك روز برديم به عرش دنيا

يك روز از عرش به فرش ولم كردي

وقتي برديم آروم بود و با سختي

وقتي ولم كردي سريع بود و ساده

خدا

رفيق

عزيز

من از تو چي خواستم؟

من چيكار كردم كه بايد اينكارو با من ميكردي؟

حرفت رو نشنيدم؟

به رفاقتمون نارو زدم؟

مني كه از اين همه زميني نارو خوردم و بي معرفتي ديدم

با هيچ كس اينكارو نكردم

بدترين كارها رو كردن گفتم بيخيال

من رفيقي مثل خدا دارم

اون منو رها نميكنه

ولم كردي؟

همه ميگن نه

همه اونايي كه فقط ادا در ميارن با تو رفيقن

دارم ميبينم آخه قربونت برم

كدوم كار كه تو ميخواي رو انجام ميدن؟

دروغ نميگن؟

به كسي آزار نميرسونن؟

كدوم كار؟

ولي خودت ديدي با من چيكارا كردن

به من چه نسبتا كه ندادن

رفيق تو كجا بودي؟

چرا از من دفاع نكردي؟

چقدر منتظر موندم و دم نزدم؟

چقدر تو تنهاييم منتظر اومدنت شدم؟

يادته؟

هروقت چيزي هوس ميكردم بهم ميدادي

زود تو دستم بود

چرا؟

فقط بگو چرا؟

چيزي كه اينقدر ميخواستم از من گرفتي؟

چيكار كردم كه اينطور تنها گذاشتيم؟

چقدر بيام سمتت؟

تا كي بگردم دنبالت؟

تو كه هميشه نزديك بودي؟

چرا حالا پيدات نميكنم؟

خسته شدم

خسته

ديگه نشستم

نميتونم بلند شم

منتظرتم

منتظرم بياي 

 

نوشته شده در 9 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 20:4 توسط پژمان| |

Design By : Mihantheme