خدایا عاشقت هستم

 

یک ابر گریه کردم من پا به پای باران


هم با سکوت دریا هم با صدای باران


وقتی که گفت خورشید:«من دوستت ندارم»


قلبم مچاله می شد در دستهای باران


با ماهیان زیبا خوابم گرفت آنجا


با هم به خواب رفتیم با لای لای باران


انگار می درخشید چیزی شبیه خورشید


شاید ترانه می خواند از لا به لای باران


تا آفتاب دیدم رنگین کمان کشیدم


از ابتدای ساحل تا انتهای باران


در امتداد یک سد شب شد نسیم آمد


گفتم دوباره در خواب شعری برای باران


نظرات شما عزیزان:

soheila
ساعت9:08---18 فروردين 1390

غزل 13
خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من
من خسته‌ام! طلوع کن امشب برای من
می‌ریزم آن‌چه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند
خوش باش هم به جای خودت هم به جای من
تو انعکاسِ من شده‌ای... کوه‌ها هنوز
تکرار می‌کنند تو را در صدای من
آهسته‌تر! که عشق تو جُرم است، هیچ‌کس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه تو همزاد با منی
من... تو... چه‌قدر مثل تو هستم! خدای من!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 11 / 1 / 1390برچسب:,ساعت 18:56 توسط پژمان| |

Design By : Mihantheme