خدایا عاشقت هستم
من بی تو مرد اینهمه شب گریه نیستم
یک عمر در اتاق غم آلود و سرد خود
با خاطرات کهنه و یخ کرده زیستم ...
انگار سرنوشت من و ابرها یکی است
سی سال زنده بودم و تنها گریستم
سردر گمم شبیه کلافی پر از گره
لطفاً یکی درست بگوید که کیستم ...؟
رفتی و بعد از آن نفسم تیر می کشد
یک لحظه راحتم ، پس از آن لحظه نیستم
دست مرا بگیر وببر در پناه خویش
پیداکنم دوباره خودم را ... بایستم ....
عشق يعني سجده ها با چشم تر
عشق يعني مستي و ديوانگى
عشق يعني خون لاله بر چمن
عشق يعني شعله بر خرمن زدن
عشق يعني آتشي افروخته
عشق يعني با گلي گفتن سخن
عشق يعني معني رنگين كمان
عشق يعني شاعري دلسوخته
عشق يعني قطره و دريا شدن
عشق يعني سوز ني آه شبان
عشق يعني لحظه هاي التهاب
عشق يعني لحطه هاي ناب ناب
عشق يعني ديده بر در دوختن
عشق يعني در فراقش سوختن
عشق يعني انتظار و انتظار
عشق يعني هر چه بيني عكس يار
عشق يعني سوختن يا ساختن
عشق يعني زندگي را باختن
عشق يعني در جهان رسوا شدن
عشق يعني مست و بي پروا شدن
عشق يعني با جهان بيگانگى

ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفتگو آئین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما ندانستیم و صلح انگاشتیم
نکته ها رفت و شکایت کس ندید
جانب حرمت فرو نگذاشتیم
گلبن حسنت ز خود شد دلفریب
ما دم همت بر آن بگماشتیم
چون نهادی دل به مهر دیگران
ما امید از وصل تو برداشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم

تا حالا شده يه چيزي تو دلت سنگيني كنه....؟؟؟
شب تاریست و من روشنی ماه ندارم
هر کجا می نگرم خاطره عشق گذشته است
به چنین شهر خوش خاطره ها راه ندارم
مات شطرنج زمانه شده اینک شاهم
کشور غم زده غارت شده و شاه ندارم
مثل آن مزرعه سیل زده در خاکم
نه درختی . نه چمن . گندم و هم کاه ندارم

من اینجا غرق پیکارم بیایید تنی مشتاق آزارم بیایید تمام شب نخفتم دیشب از درد تماشاییست گفتارم بیایید خدا را دیده ام همراه مهتاب نشسته روی آثارم بیایید برای دیدن یک نیم مرده که هرشب بر سر دارم بیایید نمی خواهم که بار از من بگیرید کنون از بار سرشارم بیایید نمی گویم که هرشب یار من باش فقط یک شب به دیدارم بیایید ندیدی گر به چشمت چشمه خون کنار چشم خونبارم بیایید نترسید این که جلادان بتازند خدا باشد نگهدارم بیایید خرابست خانه ام از ظلم بی حد به زیر سقف آوارم بیایید گرفتاری شده کارم شب و روز گرفتارم گرفتارم بیایید درون فکر من باغیست پر گل برای باغ پربارم بیایید برای عزتی کز دست دادم همیشه من عزادارم بیایید اگر خوردم هزاران تازیانه سزاواری بود کارم بیایید ندارم چاره جز ناچار بودن کنون از چاره ناچارم بیایید اگر خواهید جایم را ببینید به پشت قلب تبدارم بیایید در این خشکیده باغ خالی از عطر درخت گریه می کارم بیایید
Design By : Mihantheme |