خدایا عاشقت هستم

 

دیگر نمی شود سر پایم بایستم

من بی تو مرد اینهمه شب گریه نیستم
 

یک عمر در اتاق غم آلود و سرد خود

با خاطرات کهنه و یخ کرده زیستم
  ...

انگار سرنوشت من و ابرها یکی است

سی سال زنده بودم و تنها گریستم
 

سردر گمم شبیه کلافی پر از گره

لطفاً یکی درست بگوید که کیستم ...؟

رفتی و بعد از آن نفسم تیر می کشد

یک لحظه راحتم ،
  پس از آن لحظه نیستم

دست مرا بگیر وببر در پناه خویش
 

پیداکنم دوباره خودم
  را ... بایستم ....

نوشته شده در 30 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 18:47 توسط پژمان| |

 

عشق يعني شب نخفتن تا سحر
عشق يعني سجده ها با چشم تر
عشق يعني مستي و ديوانگى
عشق يعني خون لاله بر چمن
عشق يعني شعله بر خرمن زدن
عشق يعني آتشي افروخته
عشق يعني با گلي گفتن سخن
عشق يعني معني رنگين كمان
عشق يعني شاعري دلسوخته
عشق يعني قطره و دريا شدن
عشق يعني سوز ني آه شبان
عشق يعني لحظه هاي التهاب
عشق يعني لحطه هاي ناب ناب
عشق يعني ديده بر در دوختن
عشق يعني در فراقش سوختن
عشق يعني انتظار و انتظار
عشق يعني هر چه بيني عكس يار
عشق يعني سوختن يا ساختن
عشق يعني زندگي را باختن
عشق يعني در جهان رسوا شدن
عشق يعني مست و بي پروا شدن
عشق يعني با جهان بيگانگى

نوشته شده در 23 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 20:52 توسط پژمان| |

 

کشاورزی الاغ پیری داشت
که یک روز اتفاقی به درون  چاهی بدون آب افتاد.
کشاورز هرچه سعی کرد ،
نتوانست الاغ را از چاه بیرون بیاورد.
برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد ،
کشاورز و مردم تصمیم گرفتند :
چاه را از خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و زیاد زجر نکشد!!
مردم با سطل روی الاغ خاک می ریختند ،
اما الاغ ، آن پایین هر بار خاکهای روی بدنش را می تکاند
و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد ،
سعی می کرد روی خاکها بایستد!!
روستاییها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند
و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد
تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد!!
******
باور کنید که شادی یک انتخاب درونی است
و نهایتاٌ این شخص شما هستید که آنرا انتخاب می کنید !!
مشکلات مانند تلی از خاک بر سر ما میریزند و ماهمواره دو انتخاب داریم :
1.       اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند
2.       از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود
(شادی در دستان توست)
نوشته شده در 24 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 17:13 توسط پژمان| |

 

عجب رسمیه رسم زمونه !!!
شنیدیم توی این دنیا از هر دستی بدی از همون دست پس میگیری !!!
میدونید اونهایی که میان و شروع به وبلاگ نویسی میکنن یه آرامش خاصی تو حرفاشونه !!!
همه انسانها بر اساس شناختشون تو یک برهه زمانی در مورد یک شخصیت اعلام نظر میکنن !!!
در همیشه رو یک پاشنه نمیچرخه !!!
امروز مرا فردا تورا !!!
این دنیا پر از اتفاقات عجیبه !!!
این همه جمله بالا نوشتم که پیدا کردن ارتباط بینشون سخته!!!
امروز داشتم صفحات وبلاگمو ورق میزدم ، نا خود آگاه این مصرع اومد تو ذهنم :
 زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟!
دوستانی که منو تو این چند سال اخیر میشناسن شاید خیلی راحتتر بفهمن من چی میگم ؟!!
خوب البته چون شناختشون بیشتر !!!
اما یکی از دوستان خوب وبلاگ نویسم با گذاشتن یک نظر لطف بزرگی به من کرد !!!
آخه در واقع آینه حرفهای چند وقت پیش خودم بود !!!
جالبترش لقبی بود که به من داده بود!!!
هیچوقت فکرشم نمیکردم
حالا چند سؤال
معنیه واقعیه عشق چیست ؟
اصلاٌ عشق چیست ؟
عشق غم به همراه داره یا شادی ؟
هرکسی وقتی چیزی داره شاده
پس چطور عاشقی که معشوق یا معشوقه ای داره
میتونه غمگین یا ناراحت باشه؟!!
خدایا من تو را دارم
تورا دارم چه غم دارم
زیبایی دنیا به همینه !!!
نه تنها هرچی میدی پس میگیری
بلکه هر حرفی که روزی میزنی هم روزی بهت میزنن!!!

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

تا درخت دوستی کی بر دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفتگو آئین درویشی نبود

ور نه با تو ماجراها داشتیم

شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ما ندانستیم و صلح انگاشتیم

نکته ها رفت و شکایت کس ندید

جانب حرمت فرو نگذاشتیم

گلبن حسنت ز خود شد دلفریب

ما دم همت بر آن بگماشتیم

چون نهادی دل به مهر دیگران

ما امید از وصل تو برداشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا

ما محصل بر کسی نگماشتیم

 

نوشته شده در 19 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 15:6 توسط پژمان| |

 

امشب دوباره حال عجیبی دارم
تازه دارم یه چیزهایی میفهمم
نمیدونم باید بنویسم یا نه؟
رفیقم بازیه عجیبی رو باهام شروع کرد!!
عجیب !! نه سخت و پیچیده
همه مهره ها تو دستش
هر طور که میخواد بازی رو میچرخونه
وقتی فکر میکنی داری میبری ؛ میبازی !!
وقتی هم فکر میکنی باختی ؛ جهت عوض میشه !!
آخرشم دستات و میگیری بالا میگی : تسلیم
ای خدا ؛ ای رفیق تسلیم
راضیم به رضای تو
 
رفیق من سنگ صبور غمهام
به دیدن بیا که خیلی تنهام
هیچکی نمیفهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونم و دل زده از خیلیا
خیلی دلم گرفته از خیلیا
نمونده از جوونیهام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی
تنهای بی سنگ صبور
خونه سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نیست
موندی و راه چاره نیست
اگر چه هیچکس نیومد
سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش
طاقت بیار و مرد باش

نوشته شده در 10 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 3:59 توسط پژمان| |

تا حالا شده يه چيزي تو دلت سنگيني كنه....؟؟؟

خيلي سخته آدم كسي رو نداشته باشه...
 دلش لك بزنه كه با يكي درد دل كنه ولي هيچكي نباشه...
نتونه به هيچكس اعتماد كنه هر چي سبك سنگين كنه تا دردش رو به يكي بگه ...
نتونه آخرش برسه به يک بن بست ...
تك وتنها با يه دلي كه هي وسوسش مي كنه اونو خالي كنه ...
اما راهي رو نمي بينه سرش روكه بالا مي كنه آسمون رو مي بينه به اون هم نمي تونه بگه...
خيري از آسمون هم نديده
مگه چند بار اشك هاي شبونش رو پاك كرده...؟!
بهش مجال هم نداده تا رفته گريه كنه زود تر از اون بساط گريه اش رو پهن كرده تا كم نياره ...
خيلي سخته آدم خودش به تنهايي خو كنه اما دلي داشته باشه كه مدام از تنهايي بناله...
خيلي سخته آدم ندونه كدوم طرفيه؟!
خيلي سخته آدم احساس كنه خدا اونو از بنده هاش جدا كرده ...
خيلي سخته ندوني وقتي داري با خدا درددل مي كني داره به حرفات گوش مي ده يا ...
پرده ي گناهات آنقدر ضخيم شده كه صدات به خدا نمي رسه.... ؟

نوشته شده در 7 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 12:28 توسط پژمان| |

از تو دلتنگم و جز سینه پر آه ندارم
شب تاریست و من روشنی ماه ندارم
هر کجا می نگرم خاطره عشق گذشته است
به چنین شهر خوش خاطره ها  راه ندارم
مات شطرنج  زمانه شده اینک شاهم
کشور غم زده غارت شده و شاه ندارم
مثل آن مزرعه سیل زده در خاکم
نه درختی .  نه چمن . گندم  و هم کاه ندارم
((از سهیلای عزیز بابت ارسال این شعر زیبا ممنونم))
نوشته شده در 7 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 11:28 توسط پژمان| |

اگر تولد تازه پیدا نکنی ،
هرگز نمی توانی ملکوت خدا را ببینی.
این که می گویم عین حقیقت است.
تا کسی از آب و روح تولد نیابد ،
نمی تواند وارد ملکوت خدا شود.
زندگی جسمانی را انسان تولید می کند ،
ولی زندگی روحانی را روح خدا از بالا می بخشد .
پس تعجب نکن که گفتم باید تولد تازه پیدا کنی .
درست همانگونه که صدای باد را می شنوی ،
ولی نمی توانی بگویی از کجا می آید و به کجا می رود ،
در مورد تولد تازه نیز انسان نمی تواند پی ببرد که :
روح خدا آن را چگونه عطا می کند.
فقط روح خدا به انسان زندگی جاوید می دهد.
عیسی مسیح«ع»
 
 

نوشته شده در 5 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 12:46 توسط پژمان| |

من اینجا غرق پیکارم بیایید

تنی مشتاق آزارم بیایید

تمام شب نخفتم دیشب از درد

تماشاییست گفتارم بیایید

خدا را دیده ام همراه مهتاب

نشسته روی آثارم بیایید

برای دیدن یک نیم مرده

که هرشب بر سر دارم بیایید

نمی خواهم که بار از من بگیرید

کنون از بار سرشارم بیایید

نمی گویم که هرشب یار من باش

فقط یک شب به دیدارم بیایید

ندیدی گر به چشمت چشمه خون

کنار چشم خونبارم بیایید

نترسید این که جلادان بتازند

خدا باشد نگهدارم بیایید

خرابست خانه ام از ظلم بی حد

به زیر سقف آوارم بیایید

گرفتاری شده کارم شب و روز

گرفتارم گرفتارم بیایید

درون فکر من باغیست پر گل

برای باغ پربارم بیایید

برای عزتی کز دست دادم

همیشه من عزادارم بیایید

اگر خوردم هزاران تازیانه

سزاواری بود کارم بیایید

ندارم چاره جز ناچار بودن

کنون از چاره ناچارم بیایید

اگر خواهید جایم را ببینید

به پشت قلب تبدارم بیایید

در این خشکیده باغ خالی از عطر

درخت گریه می کارم بیایید

 

 

نوشته شده در 3 / 10 / 1389برچسب:,ساعت 5:21 توسط پژمان| |

Design By : Mihantheme